خواندنی های های جالب

نظم و انضباط دست کم گرفته می شود


گاهی اوقات افراد ویژگی های نامطلوبی را به فردی که کاری بیش از حد یا غیر ضروری انجام می دهد نسبت می دهند. شنیدن این موضوع که افرادی که زیاد ورزش می‌کنند، «به بدن خود وسواس دارند» یا افرادی که اتومبیل‌های گران قیمت می‌رانند، فضول یا بیهوده هستند، هنوز رایج است.

مطمئنم اینها و خیلی چیزهای دیگر را خودم فکر کرده و تکرار کرده ام. اینها قضاوت های نادرستی هستند، اما تا آنجا که من می دانم کاملاً درست به نظر می رسید.

یک نتیجه ای که من اغلب به آن رسیده ام این است که افراد فوق سازمان یافته که به روال های سختگیرانه پایبند هستند، «فریب های کنترل» یا در غیر این صورت دچار وسواس مقعدی هستند. آنها باید از کوچکترین عدم اطمینان یا بی نظمی بترسند. من همیشه بر این باور بوده‌ام که یک رویکرد آرام‌تر و آزادتر به کار و کارهای خانه سالم‌تر است – البته نگذاریم همه چیز به طور کامل به زمین برود، اما همچنین همیشه مجبور نیستیم همه چیز را در جای خود داشته باشیم.

در آن زمان، هیچ ارتباطی بین نگرش نادیده انگاشته ام نسبت به موضوع و این واقعیت که همیشه از ناتوانی خودم در مدیریت مسائل اساسی در محل کار و خانه به شدت رنج می بردم، نمی دیدم.

چهار سال پس از تشخیص ADHD من، که به من کمک کرد ماهیت مشکلم را درک کنم، اکنون کاملاً می‌دانم که زندگی من زمانی بهترین کار را انجام می‌دهد که فوق‌العاده منظم باشم و به روال‌های سخت‌گیرانه پایبند باشم. وقتی کار را از ساعت 8:30 صبح شروع می کنم و از یک سیستم سختگیرانه از لیست ها، قوانین سختگیرانه، چک لیست ها، برنامه ها و رویه های گام به گام پیروی می کنم، همه چیز خوب پیش می رود. وقتی طبق سیستمم کار می کنم، احساس خوبی دارم و زندگی شاد است. اگر از آن دور شوم، بهره‌وری من به کسری کاهش می‌یابد و به همراه آن کیفیت زندگی من کاهش می‌یابد.

ای کاش زودتر این را می دانستم، و احتمالاً اگر نسبت به افرادی که ظاهراً می دانستند اینقدر بی اعتنایی نمی کردم، می دانستم.

دو مسیر در جنگل از هم جدا شده اند

وقتی برای اولین بار به دنبال کمک آنلاین گشتم، با دو دیدگاه متفاوت در مورد زندگی با ADHD مواجه شدم.

یکی از آنها از بهبود سیستماتیک عادات و کارهای روزمره خود حمایت می کرد. شما همیشه در یک نبرد سخت هستید، بنابراین باید رفتارهای انتقادی را که بیشتر عملکرد شما را تقویت می کنند (یا تضعیف می کنند) شناسایی کنید. شما باید رفتارهای مفید را مهار و گسترش دهید و رفتارهای غیر مفید را مدیریت یا حذف کنید. این کار بسیار زیادی است که ممکن است برای شما سخت تر از دیگران باشد، اما این چیزی است که در واقع وضعیت موجود را تغییر می دهد.

من در راه از تخت تا میز

مکتب فکری دیگر بر ایجاد احساس آرامش در شما با این بیماری تمرکز دارد و شما را از فشاری که در مورد ناتوانی یا «عادی بودن» احساس می‌کنید، رها می‌کند. این پیام بر این واقعیت تأکید دارد که تقصیر شما نیست – جامعه حول افرادی سازماندهی شده است که این مشکل را ندارند و حتی از آن آگاه نیستند. تعداد کمی از مردم سعی خواهند کرد درک کنند که چگونه هستید، و حتی تعداد کمتری نیز شما را در خود جای می دهد. مهم است که خود را ببخشید و دلسوزی کنید.

همه اینها درست است و شنیدن آن گاهی به من کمک کرده تا احساس بهتری داشته باشم. این به من کمک کرد که کمتر از خودم متنفر باشم و بپذیرم که فشارهای بیرونی واقعی و نتیجه‌ای هستند – مشکل فقط این نیست که من همیشه بد هستم.

با این حال، این اطمینان ها واقعاً به من کمک نکرد تا زندگی ام را بهبود بخشم. آنها به من کمک کردند تا شرایط بدی را که در آن قرار گرفتم تحمل کنم که یک شمشیر دو لبه است. شفقت به خود و راهبردهای مقابله ای، ماندن در جایی که هستید را آسان تر می کند، اما این جایی نیست که می خواهید باشید.

من متوجه شده ام که در بسیاری از جوامع آنلاین ADHD، به ویژه آنهایی که دارای افراد جوانتر از من هستند، استراتژی “در حال حاضر با خودم احساس آرامش می کنم” بیش از استراتژی “من سعی می کنم کارها را بهتر انجام دهم” تاکید شده است. نادیده گرفته شده است.

به عملکرد من کمک خاصی نمی کند

موضوعات مکرری در این تالارها وجود داشت که در آن نویسنده از اینکه کارفرمایش او را به دلیل تأخیر مزمنش تهدید به اخراج کرده ناراحت بود. نویسنده نمی‌توانست باور کند که رئیسش با “کوری زمان” او کنار نیاید. این نویسندگان اولتیماتوم کارفرما را به عنوان مدرک دیگری بر وضعیت مظلوم خود در جامعه ای که آنها را به عنوان انسان نمی شناختند تفسیر کردند.

این ممکن است مانند یک مثال افراطی به نظر برسد، اما اینطور بود واقعا معمولی پاسخ ها معمولاً مملو از اطمینان از درست بودن آنها بود. اقلیت ما که فکر می‌کردیم شاید رئیس درست می‌گوید، رأی منفی دادند یا درباره ماهیت ناعادلانه جامعه سخنرانی کردند. من به سرعت این نوع جوامع را ترک کردم، و گمان می‌کنم مخالفان دیگر نیز این کار را کردند، که احتمالاً توضیح می‌دهد که چگونه این انجمن‌ها در وهله اول تا این حد خودتأیید شدند.

می گویند برای مردم من نامرئی است

من اخیراً مقاله ای را خواندم که در آن یک خط وجود داشت که نتوانستم از ذهنم بیرون بیایم. نویسنده، Anuradha Pandey، خود سال‌ها در تلاش برای مدیریت مسائل مربوط به سلامت روان خود با فلسفه فوق وسواس داشت تا اینکه متوجه شد که این فلسفه او را از آنچه در واقع کار می‌کند دور می‌کند.

بازتاب در مورد آنچه که در گروه‌های پشتیبانی آنلاین آنها گم شده بود:

در برخی موارد مفهوم نظم و انضباط کاملاً از بین رفت. […] اخیراً زنی از من پرسید که چگونه سلامت روانم را مدیریت می کنم. وقتی به او گفتم که موضوع نظم و انضباط است، پاسخی سرسام‌آور دریافت کردم که همه ما می‌توانیم آن را به روشی که برایمان بهترین است انجام دهیم. من مخالفم بهترین کار برای همه این است که برخی از رشته هایی را که جامعه مدرن به ما می گوید در تضاد با آزادی شخصی است، توسعه دهند. من یک دهه را در درمان و روانپزشکی گذراندم، و چیزی که در نهایت افسردگی من را حل کرد، ایجاد نظم و انضباط و مسئولیت‌پذیری بیشتر از هر کس دیگری بود.

این اولش اذیتم کرد تکرار کلمه “انضباط” در ذهن من تصاویری از پدران پیپ سیگاری ایجاد کرد که پسران مو بلند خود را به مدرسه نظامی می فرستادند، یا معلمان اواسط قرن که “کمربند” را به دست داشتند – دنیایی خشن و کمتر دلسوز. خارجی ها زیر پا گذاشته می شوند زیرا نمی توانند با هنجارهای عادی مطابقت داشته باشند.

اما شاید این واکنش عصبانی دقیقاً همان چیزی باشد که او در مورد آن صحبت می کند. در مقطعی یک ایده کارتونی از نظم و انضباط را پذیرفتم، که خشن و مردسالارانه بود، و اینکه پیشنهاد آن به خودم یا هر کس دیگری به عنوان راهی مناسب برای خروج از یک موقعیت بد، نشان دهنده عدم دلسوزی است.

سیستم سرکوبگر هشدارها و لیست کارهای من

با این حال، این جمله در مورد این موضوع مدام به ذهن خطور می کرد: “در مقطعی، نظم و انضباط کاملاً از بین رفت، به نظر می رسد که استناد به نظم و انضباط غیرمعمول باشد، گویی فقط می توان ادعا کرد که یک فرد می تواند یک چیز خاص را حفظ کند.” توانایی عمل و استفاده معقول از آن، حتی اگر ظلمی برای او اتفاق افتاده باشد.

من در حال حاضر در هر دو طرف بحث بوده‌ام، و تا کنون نظم و انضباط قوی‌ترین ویژگی بوده است که سعی کرده‌ام آن را پرورش دهم – بیش از تعلق، بیش از خشم درست، بیشتر از عشق به خود. من هنوز از “مشکل” خود کاملاً بهبود نیافته‌ام، اما درست زمانی که شروع به تحمیل سطوح بالاتری از نظم و انضباط به خودم کردم، پیشرفت قابل توجهی در رشد من ایجاد شد: روال‌ها، استانداردهای صریح، سیستم‌های پاسخگویی، و احساس قوی بی‌اعتمادی به خودم. بخشی از من که فقط می خواهد همه چیز را رها کند و به دنبال آرامش باشد.

“دلیلا، من معتقدم که پسر تحت مراقبت سرهنگ است.”

پاندی همچنین عدم مدرنیته فعلی این رشته را به تغییرات بزرگتر در ذات سیاسی نسبت می دهد: روند رو به رشد به سمت شناسایی با قربانی بودن، بی اعتمادی به ایده های مدرنیستی پیشرفت و رشد، و تابو در نسبت دادن عاملیت به افرادی که به طبقات حاکم تعلق ندارند.

دلایل هر چه که باشد، انکار این که نظم و انضباط واقعاً از بین رفته است دشوار است. برای برخی از ما، شاید میلیون ها نفر از ما، کشف دوباره آنها می تواند یک موهبت الهی باشد.

من مطمئن هستم که افراد زیادی هستند که مکاشفه مخالفی با من داشته اند: آنها همیشه نیاز به نظم و انضباط را تشخیص داده اند، اما فکر می کردند که بخشش خود نامناسب یا مفید نیست. باشد که همه ما قطعه پازلی را که از دست داده ایم پیدا کنیم.

***

دو روز دیگر برای Mindful Bundle!

اگر می‌خواهید تکنیک‌های ذهن‌آگاهی را بیاموزید، من در حال حاضر همه منابع ذهن‌آگاهی خود – دو دوره و سه کتاب الکترونیکی – را به‌صورت بسته‌ای با تخفیف مگ ارائه می‌دهم.

این فروش ده روزه کاری است که من برای جشن گرفتن پانزدهمین سالگرد Raptitude انجام می دهم و روز شنبه به پایان می رسد. [Details] | [Get it now]

***

تصاویر جف شلدون، لیز جوزف، اوشن انگ، فیلیپ آندریویچ، دیوید کین، ویکی‌مدیا کامانز





Source link

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا